سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مقصود از روزی گوارا، دانش است . [امام باقر علیه السلام درباره این کلام خدای متعال «و ما آنها را از چیزهای گوارا روزی دادیم»فرمود]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :7169
تعداد کل یاداشته ها : 12
103/2/1
2:37 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
mona.gholami[15]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
دی 92[1]
لوگوی دوستان
 


چه کسانی با خبر آمدن تبلت ها، لبخند نزدند؟

چه کسانی با خبر آمدن تبلت ها، لبخند نزدند؟

تفقد ملوکانه‌ای است، سه مدرسه در تهران قرار است مجهز به تبلت شود، از 10 آذر تا پایان اسفند امسال؛ ما پیشرفته شده‌ایم، بچه های مان قرار است تبلت دست شان بگیرند و انگشت های کوچک شان را روی آن صفحه های شفاف بازی دهند و با نرم افزارهای « بومی شده » ، درس بخوانند. می بینید؟ اصطلاح « بومی شده » را در پرانتز نوشته ام تا دقیقا همان واژگانی را استفاده کنم که یوسف نوری ، رئیس مرکز آمار ، فناوری اطلاعات و ارتباطات آموزش و پرورش درباره نرم افزارهای استفاده شده در تبلت ها، به کار برده است.

او پیش تر به فارس گفته بود که تبلت ها، نیاز به نرم افزار کنترلی یا مدیریت کلاس داشت و از آنجا که کشورمان، تکنولوژی تولیدش را نداشت، حدود 2.5 ماه طول کشید تا از چین خریداری شود، بومی اش کنند و بعد معلمانی را برای استفاده از آن در کلاس آموزش دهند.

آموزش و پرورش قرار نیست به تجهیز سه مدرسه با تبلت در کشور بسنده کند و از سال آینده، دیگر مدارس پایتخت هم تبلت دار می شود. پیشرفت ما که صرفاً به تجهیز مدارس با تبلت خلاصه نمی شود، برخی مدارس پایتخت هم این روزها از خانواده ها خواسته اند با کمک های «داوطلبانه» که البته چندان هم داوطلبانه نیست، آنها را در خرید تخته های الکترونیکی برای کلاس های شان یاری دهند.

تبلت ها، تخته های الکترونیکی و حتی تخته پاک کن های عادی که تخته های سفید عادی را پاک می کند، معمولا روی قطعات یا سطوح داخلی شان، جاهایی که خیلی هم به چشم نیاید، نوشته های چینی دارد که به آدم های کنجکاو و نکته سنج نهیب می زند، کشورمان تکنولوژی و توانایی ساخت آنها را نداشته است و صرفاً مصرف کننده هایی هستیم که اوج هنرمان در تولید یک محصول، مونتاژ کردنش است!

همه درد اما این نیست. می دانید چرا خیلی ها مثلا برخی خبرنگارها یا معلم ها یا نیکوکارها وقتی خبر آمدن تبلت ها را شنیدند سکوت کردند و لبخند نزدند؟ می دانید چرا خیلی ها نتوانستند جلوی اشک های شان را بگیرند؟ می دانید چرا خیلی ها خنده معنا داری کردند؟

آنهایی که با خبر آمدن تبلت ها به مدارس، اشک، پرده ای شفاف شد روی چشم های شان، همان هایی هستند که چشم های شان را وقت تماشای صورت پریان سوخته درودزن و شین آباد نبستند و به همین خاطر، تا پایان عمر، بچه های سرخ و سیاه شده با آتش را به هر بهانه ای به یاد می آورند، حتی اگر آن بهانه، مجهز شدن تعدادی از مدارس کشور به تبلت باشد.

آنها که با خواندن خبر آمدن تبلت ها به مدارس تهران، بغض کردند چون احتمالا یاد 150 هزار بخاری نفتی افتادند که هنوز در مدارس کشور می سوزد و آتش زیر خاکستر است و آموزش و پرورش بودجه جایگزین کردن شان با وسایل ایمن تر ندارد؛ بخاری های نفتی که پاییزها و زمستان ها، گرگ می شوند و خوب می دانند بچه هایی که بره شده اند همیشه می بازند، همیشه می سوزند و سر تا پا، تاول های چرکی می شوند و آنوقت یا روی تخت بیمارستان، جان می دهند یا برای همیشه، پشت نقاب های سفید و بی شکل پنهان می شوند تا با آن چهره های سوخته، دیگران را نترسانند.

کسانی که از خبر آمدن تبلت ها به مدارس شاد نشدند، یادشان می آید در این سرزمین، کودکانی پشت میز و نیمکت می نشینند که از شدت گرسنگی چیزی از درس نمی فهمند و حسرت نوشیدن یک لیوان شیر یا جویدن یک لقمه نان را دارند و رشد جسمی شان به علت سوء تغذیه متوقف شده است و نحیف مانده اند اما دست آموزش و پرورش حتی برای توزیع روزانه یک لیوان شیر در مدارس شان تنگ است.

آنها که با خبر آمدن تبلت ها به مدارس ، بغض شان را قورت دادند و سر تأسف تکان دادند، یادشان می آید کودکانی در کشورمان، از رفتن به مدرسه محرومند چون در روستاهایی پرت افتاده زندگی می کنند و هزینه سفر روزانه تا مدرسه هایی را که ده ها کیلومتر از آنها دور است، ندارند یا شاید هم آن بچه های روستایی را با دفترچه مشق های خیس توی بغل شان، به یاد آوردند که راه طولانی تا مدرسه های حقیر و سرد شان را، با دمپایی، در برف گز می کنند و می دانند گرگ های قصه های مادربزرگ ها حقیقت دارند و در راه مدرسه برای دریدن آنها یا همکلاسی های شان کمین کرده اند.

آنها که با خبر آمدن تبلت ها پوزخند زدند، یادشان هست که ما در این کشور، مدارسی فرسوده داریم با دیوارهایی ترک خورده و دهان باز کرده که منتظر یک تکان کوچک زمین مانده اند تا روی سر بچه ها خراب شوند و زیر خروارها خشت و گل ، زنده به گورشان کنند.

آنها که با خبر آمدن تبلت ها سکوت کردند و آفرین نگفتند و مفتخر نشدند، می دانند اگر صدقه نیکوکاران نباشد خیلی از کودکان این سرزمین حتی توانایی خرید مداد سیاه یا دفتر مشق ندارند، که خیلی از بچه های کشورمان، هنگام فال فروختن یا وزن کردن غریبه های خیابان، مشق های شان را می نویسند، که خیلی از بچه ها، حتی در خانواده های شهری، به علت مشکلات مالی از درس خواندن محروم می شوند و در حسرت مدرسه رفتن قد می کشند تا به جمعیت 10 میلیون نفری بی سوادهای کشورمان اضافه شوند، که خیلی از بچه ها هنوز در کپر درس می خوانند، که خیلی از بچه های این سرزمین ....

آنها که با خبر آمدن تبلت ها به مدارس آه کشیدند، احتمالاً بارها و بارها در طول زندگی شان به اصطلاح « عدالت آموزشی» فکر کرده اند و از تصور این که در سال های آینده شکاف طبقاتی، چقدر عمیق تر خواهد شود، متأثر شده اند و از خودشان پرسیده اند، کودکان این کشور، قرار است از چند سالگی طعم تبعیض آموزشی را بچشند؟

مریم یوشی زاده - خبرنگار جام جم آنلاین


  
  

اگر خون هم گریه کنی.....
این روزها


اگر خون هم گریه کنی


عمق همدردی دیگران با تو


یک کلمه است :


" آخـــــــی "

امید


  
  

باز باران نه نگویید با ترانه می سرایم این ترانه جور دیگر
باز باران بی ترانه دانه دانه بر بام خانه
یادم آید روز باران پا به پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته اشک ریزان عاشقی سرخورده بودم
می دریدم قلب خود را
دور می گشتی تو از من
با دو چشم خیس و گریان
می شنیدم از دل خود این نوای کودکانه
پر بهانه زود برگردی به خانه
یادت آید هستی من آن دل تو جار می زد
این ترانه باز باران باز می گردم به خانه

 مرسی "پری"

 


  
  

بخند کودکم ...بخند...
میخواهم بگویم دلم میگیرد تورا ..بی مو...بی ابرو...درآغوش دارم..
ولی نمیگویم...خنده ات دلگیریم را به شادی کوک میزند...
خنده ات اشکهایم را برای دلم جمع میکندو دلم خنده را روانه لبهایم میسازد..
ولی بگوکودکم... تو کوچکی ...پس چرا انقدر ترا بزرگ می بینم؟؟؟
خود میگویم....اخر از تو چیزها یاد گرفتم...
خندیدن ،زندگی کردن،شاد بودن..حتی بودن مو.. حتی بدون ابرو....

" امید"

دوستای گلم برای سلامتی همه بیمارا بخصوص سرطانی ها خیلی دعا کنید


  
  

یکی به خدا گفت : خداوندا عز?زتر?ن
بندگانت چه کسان? هستند ؟
خداوند فرمود : آنان که م? توانند ت?ف?
کنند
اما به خاطر من ، م? بخشند ....

از دوست گلم امید بابایی


  
  

آهـــآے زمستــان !
حـَــوآسَتــــ جَمــع بـــآشـ? ...

?ـہ ?ور ِ تـُـو وَ تَمــــآمـ ِ شآعـــــرآنـہ هــآ رآ خـَـط خـوآهـَم ?شیــــ? ...!

اَگــــر بـآ آمـَــــ?نـَت ....
او ...
حـَـتّــی ی?ــ "سـُـــرفــــہ" ?نــــ? ...!!

"پری"


  
  

خسته و کوفته میاد خونه
آروم کلیدو تو در میچرخونه
و
تو مث هر شب انتظارشو میکشی
میبینی بی حوصله بهت سلام میکنه

تنها حرفی که میزنه:
من یه دوش می گیرم می خوابم
....
خونه تو سکوت مطلق فرو میره!
حتی صدای تیک تاک ساعتم دیگه شنیده نمیشه!
بی هیچ حرفی بری

ناراحت میشی
عصبانی
حرص میخوری
با خودت زیر لب میگی
به من چه- کوه که نکنده- سر کار بوده-حوصله نداره نداریم
میشینی رو مبل ولی باز
بلند میشی و میری تو آشپزخونه

لیوان شیر شکلات رو پر میکنی و میزاری رو میز
با خودت میگی می زارم رو میز!
خودِ خستش تنهایی بخوره!!!

دوتا دست رو دور کمرت حس میکنی
سرتو برمیگردونی
هنوز اخم تو صورتته
داره میخنده و میگه
کِی دیدی من بدون تو لیوان شیر شکلاتمو سر بکشم!!!؟
جواب نمیدی و هنوز اخمالویی
بزنه زیر خنده و بگه
آخه قهرم بلد نیستی .. من که می دونم دلت برام تنگ شده
بغلت کنه و بلند داد بزنه
دیـــــــــوونــــــــــه تو واسه من همه دنیاییــــــــــــــ
بخندی
بلند بخندی
بخنده
 بلند بخنده
ازدوست خیلی خوب و عزیزم امید بابایی


  
  

تو بیمارستان که بودیم یه جانباز رو آوردن ........ موجی بود . 20 سال با این درد زندگی کرده بود ...... بستری که شد همسرش نشست کنارش و شروع کرد به گریه کردن ........ پرستار پرسید چی شده ؟؟؟؟؟ چرا گریه میکنی ؟؟؟؟ جواب داد : تو رو خدا کمکش کنین ..... نزارین درد بکشه .... پرستار گفت : اون بار هم گفتم بزار بستری باشه ...... خودت اصرار داشتی تو خونه مراقبش باشی ...... خانوم کمی مکث کرد .... با صورتی کبود و تنی رنجور پرسید : خوب چرا نمیشه خودم تو خونه مراقبش باشم ؟؟؟ پرستار گفت : باز حالش بد بشه کتکت بزنه چیکار میکنی ؟؟؟ در حالیکه چشمش به همسرش بود جواب داد : خوب منو بزنه بهتر از اینه که خودشو بزنه ........... شوهرمه . عشقمه . دوسش دارم ............... باز گریه کرد ........... طاقت دیدن اشکاشو نداشتم ...... از پنجره به بیرون نگاه کردم   آسمون هم تاب شنیدن نداشت . شروع کرد به باریدن .........


  
  

تو بیمارستان که بودیم یه جانباز رو آوردن ........ موجی بود . 20 سال با این درد زندگی کرده بود ...... بستری که شد همسرش نشست کنارش و شروع کرد به گریه کردن ........ پرستار پرسید چی شده ؟؟؟؟؟ چرا گریه میکنی ؟؟؟؟ جواب داد : تو رو خدا کمکش کنین ..... نزارین درد بکشه .... پرستار گفت : اون بار هم گفتم بزار بستری باشه ...... خودت اصرار داشتی تو خونه مراقبش باشی ...... خانوم کمی مکث کرد .... با صورتی کبود و تنی رنجور پرسید : خوب چرا نمیشه خودم تو خونه مراقبش باشم ؟؟؟ پرستار گفت : باز حالش بد بشه کتکت بزنه چیکار میکنی ؟؟؟ در حالیکه چشمش به همسرش بود جواب داد : خوب منو بزنه بهتر از اینه که خودشو بزنه ........... شوهرمه . عشقمه . دوسش دارم ............... باز گریه کرد ........... طاقت دیدن اشکاشو نداشتم ...... از پنجره به بیرون نگاه کردم   آسمون هم تاب شنیدن نداشت . شروع کرد به باریدن .........


  
  

کد آهنگ پیشواز ایرانسل آلبوم کالکشن مجید یحیایی”Collection”

جدیدترین اهنگ پیشواز مجید یحیایی آلبوم کالکشن دانلود کد آهنگ مجید یحیایی آلبوم کالکشن,کد آهنگ ایرانسل مجید یحیایی آلبوم کالکشن,کد اهنگ پیشواز مجید یحیایی آلبوم کالکشن,کد پیشواز مجید یحیایی آلبوم کالکشن,پیشواز مجید یحیایی آلبوم کانکشن

آخرین اهنگ پیشواز عقیلی

5515590 آخه تو هنوز عشق منی مجید یحیایی91 2500 ریال 30 روز
5515591 آخه تو هنوز عشق منی2 مجید یحیایی91 2500 ریال 30 روز
5515594 آروم آروم مجید یحیایی91 2500 ریال 30 روز
5515596 بی خوابی مجید یحیایی91 2500 ریال 30 روز
5515595 زیر بارون مجید یحیایی91 2500 ریال 30 روز
5515593 طاقت مجید یحیایی91 2500 ریال 30 روز
5515597 می میرم اگه نباشی مجید یحیایی91 2500 ریال 30 روز
5515592 وابسته مجید یحیایی91 2500 ریال 30 روز

ارسال کد به 7575


  
  
   1   2      >